به کلبه تنهايی داداش مصطفی که اسمش بارونه خوش آمديد
پیرمرد و دخترک
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبروی یک آبنمای سنگی
پیرمرد : چرا غمگینی ؟
دختر : نه
پیرمرد : مطمئنی ؟
دختر : نه
پیرمرد : چرا گریه می کنی؟
دختر : دوستام منو دوست ندارن
پیرمرد : چرا ؟
دختر : چون قشنگ نیستم
پیرمرد : قبلا اینو به تو گفتن ؟
دختر : نه
پیرمرد : ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم !!!!
دختر : راست می گی ؟
پیرمرد : از ته قلبم آره
دخترک بلند شد و پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید ، شاد شاد
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد ، کیفش رو باز کرد ، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت.
نظرات شما عزیزان:
عارف
ساعت7:12---21 آبان 1390
ای کاش دنیا ساعت بود ,من و تو عقربه های ان تا هر یک ساعت یک بار بهم می رسیدیم......
خیلی قشنگ بودپاسخ:
ممنون نجمه جان
ازاینکه به وبم سر زدی ممنونم.
افسانه
ساعت18:39---8 مهر 1390
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم پاسخ:
افسانه خانم ممنون از نظرت ، واقعا متن زیبایی بود.
نميدانم در اين زمانه بايد به چه کسي دل بست ، اين سوی زندگی من هستم ،
آن سوی ديگر قلبهای مست.
دوباره قطره ای ديگر از اشک بر گونه ام نشست ،
و باز هم شکست قلبی که به اميد بودنت به انتظار فردا نشست .
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
بارون بارید
و آدرس
baran13.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.